به این ترتیب عملیات غروب جاویدان با ورود نیروهای منافقین با پشتبانی ارتش بعث عراق به داخل خاک ایران آغاز شد. ارتش عراق که تا سر پل ذهاب پیش رروی کرده بود، با اجرای آتش سنگین توپخانه مسیر را برای نیروهای سازمان هموار کرد.
با آتش توپخانه ارتش عراق، تعدادی از زنان و کودکان روستاهای منطقه به شهادت رسیدند و تعداد دیگری نیز با آتش سلاحهای ارتش منافقین نقش بر زمین شدند. نیروهای سازمان که موفق به عبور غافل گیرانه از مرز شده بودند با حداقل درگیری و تلفات به شهر کرند رسیدند.
با ورود نیروهای سازمان به شهر، مردم حیرتزده به اینسو و آنسو میدویدند و نیروهای نظامی و امنیتی مستقر در شهر به مقاومت در مقابل این هجوم مشغول بودند رفتار خشن و بیرحمانه نیروهای سازمان، مردم بیسلاح و وحشتزده را مجبور به فرار میکرد.
مردان برای نجات فرزندان و زنان خود در پی جانپناهی بودند. اندک نیروهای نظامی باقیمانده در شهر کوشیدند از پیش رَوی مهاجمان جلوگیری کنند، اما سرعت عمل نیروهای سازمان و استفاده آنان از خودروهای سبک باعث پیشرَوی سریع آنان میشد. در این هنگام نیروهای سازمان از عدم حضور نیروهای ایران سود جُستند و با پشتیبانی هوایی عراق به کُشتار مردمی پرداختند که در حال حرکت به سمت اسلامآباد بودند.
با نزدیک شدن نیروهای سازمان به شهر اسلامآباد، مردم با تصور این که ارتش عراق مجدداً به شهرهای مرزی ایران تجاوز کرده است پا به فرار گذاشتند و خود را به ارتفاعات اطراف شهر رساندند. عده دیگری از مردم نیز با استفاده از خودرو به سمت کرمانشاه در حال حرکت بودند. نیروهای (منافقین) با اتکا به جادههای منطقه و بدون هیچگونه تأمین از جناحین، خود را به اسلامآباد رساندند و این شهر در ساعت ۲۱:۳۰ روز ۱۳۶۷/۰۵/۰۳ به تصرف سازمان درآمد.
در این زمان کلیه نیروهای سپاه و بسیج که در کرمانشاه مستقر بودند به سمت اسلامآباد به حرکت درآمدند نیروهای منافقین حرکت ستونی خود را به سمت کرمانشاه ادامه دادند، اما چون مردم به شدت از رفتار نیروهای سازمان وحشتزده شده بودند و به سمت کرمانشاه حرکت میکردند، ترافیک سنگینی در جاده ایجاد شد.
با ایجاد ترافیک در جاده، حرکت ستونی منافقین کند شد توقف منافقین در پشت ترافیک چند کیلومتری مردم، ابتکار عمل را از آنان گرفت و فرماندهان آنها که جز حرکت در جاده، تاکتیک دیگری را نیاموخته بودند، بهناچار به درگیری با مردم پرداختند. و منافقین کوردل با رسیدن سپاه و هوانیروز کرمانشاه به فرماندهی شهید صیاد و ارتش و نیرو های بسیج و مقاومت مردمی به گردنه چارزبر، در همین نقطه متوقف شدند و اولین مرحله از اقدامات سازماندهی شده در برابر منافقین که«سد پیشروی» آن ها بود در این تنگه(چارزبر) انجام شد که بعد از عملیات ظفرمندانه مرصاد این تنگه ملقب به تنگه_مرصاد شد.
از جنایتهای سازمان منافقین
شهید ی که هیچ کس منتظرش نبود
شهید “سیفالله شیعهزاده” از شهدای بهزیستی استان مازندارن بود که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد. کم سخن میگفت و با سن کم، سخت ترین کار جبهه یعنی بی سیمچی بودن را قبول کرده بود.
سرانجام این شیر مرد و دلاور بسیجی, در جریان عملیات مرصاد توسط منافقین اسیر شد… این رزمنده با هوش برگه و کدهای عملیات رو قبل از اسارت خورده و قورت داده بود… منافقین پس از شهادت ایشان، برای بدست آوردن رمز و کدهای بی سیم، سینه و شکمش رو شکافتند ولی چیزی نصیب آنها نشد و او مظلومانه زیر بدترین شکنجه ها سرانجام به شهادت رسید… آسایش امروز را مدیون فداکاری این شهدا هستیم.
برشی از زندگی شهید, سیفالله شیعهزاده
شکنجه سه تن از پاسداران
پرونده سازمان منافقین بقدری ننگین است که حتی بازخوانی یکی از جنایتهای این سازمان، ننگ و نفرت ابدی را متوجه آن می کند. یکی از این جنایت های منافقین, شکنجه سه تن از پاسداران کمیته بود که در ۲۱ مرداد سال ۶۱ به وقوع پیوست.
بعد از ربودن و انتقال به خانه تیمی, ابتدا آنها را روی صندلی نشانده و با طناب دست و پاهای آنها را می بندند و با کابل به کف پا و سر و صورت و بدنشان می زنند تا تاول بزند و دوباره تاول ها را کنده وبا کابل دوباره آنها را می زنند تا خون از بدنشان جاری شود… سپس زنده زنده گوش وبینی آنها را بریدند و چشمان شان را از حدقه درآوردن… بعدا با اتو و سیخ داغ کل بدنشان را “داغ کردند” و در نهایت آب جوش را روی تمام بدن شان ریختند، و با شیشه پوست بدنشان را جدا کردند و سرانجام آمپول سیانور به بدن شان تزریق کردند و بدن آنها را طوری طناب پیچ کردندکه داخل صندوق عقب ماشین جا شود و در نهایت در حالیکه هنوز زنده و در حال جان دادن بودند آنها را زنده به گور کردند…
شهیدان کمیته انقلاب اسلامی, طالب طاهری، محسن میرجلیلی، شاهرخ طهماسبی
شهیده زینب (میترا) کَمایی
مادر بزرگش نام میترا را برایش انتخاب کرد. اما او هر چه بزرگتر می شد اعتراضش نسبت به اسمش بیشتر می شد و به همه می گفت من را زینب صدا کنید. او یک روز روزه گرفت و نام خود را به زینب تغییر داد. سالی که به تکلیف رسید باحجاب شد و روزه را شروع کرد.خیلی لاغر و نحیف بود ولی در آن گرمای طاقت فرسا روزههایش را می گرفت.
نماز شبش ترک نمی شد. در دفتر خودسازیاش جدولی کشیده بود که ۲۰ مورد داشت از نماز به موقع، همیشه با وضو بودن، نماز غفیله و … که همه را انجام می داد. فعالیت های مذهبی و حجاب زینب، مورد غضب سازمان منافقین ضد خلق قرار گرفته بود.او همیشه غسل شهادت می کرد. قبل از شهادتش هم غسل شهادت کرده بود. برای خواندن نماز به مسجد رفت. آن نماز، آخرین نماز زینب ۱۴ ساله بود. وقتی از مسجد برمی گشت, منافقان او را ربودند و سپس با گره زدن چادرش او را خفه کردند. بعد از سه روز پیکر غرق به خونش پیدا شد. او را با چادرش به خاک سپردند…
برشی از زندگی شهیده زینب (میترا) کَمایی
پزشک حاج قاسم از منافقین بود
حاج قاسم در عملیات طریقالقدس مجروح شده بود. برای درمان، او را به مشهد فرستاده بودند. چون شکمش ترکش خورده بود از زیر قفسه سینهاش تا روی مثانهاش را باز کرده بودند و وضع بدی داشت. ۴۵ روز کسی نمیدانست قاسم سلیمانی زنده است یا شهید شده. در آن زمان هم فرمانده گردان بود که مجروح شد. بالاخره شهید موحدی کرمانی پسر همین آقای موحدی کرمانی قاسم را در مشهد پیدا کرد و گفت طبقه سوم یک بیمارستان در مشهد است… پزشک حاج قاسم از منافقین بود و میخواست حاج قاسم را بکشد، به همین دلیل شکم قاسم را باز گذاشته بود که منجر به عفونت شده بود. یک پرستار باشرف کرمانی به خاطر حس همشهری بودنش, قاسم را شب دزدیده بود، جایش را با دو مریض دیگر در یک طبقه دیگر عوض کرد و به دکتر گفته بود قاسم را از اینجا بردند. قاسم باز یک دوره دیگر از ناحیه دست مجروح شد تا میگفتند برو بیمارستان در میرفت…
کتاب_خاطرات_دردناک
ناصرکاوه
پی نوشت: مرصاد به معنی کمینگاه است
گردآورنده: حوریه صادقی زیرک آباد
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰